امروز هوای کتابهای قدیممو کرده بودم. همین جوری که داشتم نگاشون می کردم چشمم خورد به کتاب زیست شناسی که تنها کتاب درسی بود که بین بقیه داشت خاک میخورد. تقریبا 4 سالی میشد که بهش سر نزده بودم شروع کردم به ورق زدن. یاد روزهای وحشتناک کنکور افتادم! همین طور که داشتم ورق میزدم چشمم خورد به یه مطلب با عنوان رفتار شناسی که در مورد رفتار جانداران توی شرایط مختلف بحث می کنه و این که این رفتار ها چه جوری شکل می گیره. ما یاد گرفته بودیم که ساده ترین شیوه یادگیری در جانوران عادی شدنه. مثل پرنده های کوچک و زیبایی که روز و شب در مزرعه در پروازند و کشاورز بینوا برای فراری دادنشون موجودی بی زبان و بی تکان و بینواتر از خودش رو به گماشتگی وا می داره تا مگر محصولش رو حفظ کنه بی خبر از اینکه بعد از مدتی پرنده ها موجود ترسناک پرهیبت رو مجسمه گرفته دلی میشناسند که حتی زبون دفاع از خودش رو هم نداره و میفهمند که تنها ترس برادر مرگه نه مترسک. مترسک عادتی میشه تمسخرآمیز برای قهقهه و بازی سرمستانه پرنده ها. شاید او هم اینجوری راضی تره. و این طوریه که آسان ترین روش یادگیری یعنی عادی شدن شکل می گیره.
با خودم فکر کردم شاید ما هم همون پرنده هاییم. همون پرنده های کوچیکی که مترسک زندگی برامون اونقدر عادی شده و اونقدر به فکر برچیدن دانه هاییم که اصلا یادمون رفته به ما می گن موجود زنده یعنی موجودی که زندگی می کنه. یادمون رفته کی بودیم چی بودیم و کی و چی شده ایم. اونقدر به سراغ مترسک نرفتیم که گاهی حتی تیر و کمون پسر بچه های شیطون رو هم فراموش می کنیم. زنده بودن رو فراموش نمی کنیم چون اصلا هر کاری میکنیم برای اونه ما زندگی کردن رو از یاد می بریم. دلم برای مترسک می سوزه اونقدر دلش برای گنجشکها تنگ شده که حتی شبها با چشمهای باز خوابشون رو می بینه و صداشون رو میشنوه که از سر شادی به آسمون بلنده.
کاش یادمون بمونه هر از گاهی سری به مترسک بزنیم. یادمون بمونه بودن پرنده هایی که حتی کنار مترسک طعمه سنگ تیروکمون شده اند و رفته اند و مترسک مونده برای سایر پرنده ها.
مترسک دیگه فقط برای جوجه پرنده هایی ترسناکه که تازه سر از تخم درآورده اند و تازه اونها هم از پدرانشون یاد میگیرند که مترسک نه ترس داره نه خشم. مترسک براشون یه اسباب بازیه که بعد مدتی کنج اتاق رها میشه چون اونها هم می آموزند که اگه به دنبال برچیدن نباشی باد دونه ها رو با خودش می بره و دیگه حتی مترسک هم به دردت نمی خوره. حالا دیگه مترسک فقط یه مترسکه.
دیگه دل کشاورز هم گرفته. دلش برای پرنده هایی تنگ شده که روز و شب به دیدارشون دل خوش کرده بود. پرنده هایی که دیگه هیچ وقت سراغ مترسکشون رو نمی گیرند.
و من هیچوقت فراموش نمی کنم ساده ترین روش یادگیری موجودات رو.