سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی قافیه شعر من است

بت تراش یکشنبه 86/9/18 ساعت 5:16 عصر

 

پیکرتراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام

بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان نگاه را

تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی کرشمه رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت کنده ای

هشدار! زانکه در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
بینند سایه ها که تو را هم شکسته ام!

(نادر نادرپور)


نوشته شده توسط: آیدا

روز دانشجو مبارک جمعه 86/9/16 ساعت 3:13 عصر

 

دست از طلب ندارم تا جان من برآید        یا تن رسد به مدرک یا جان ز تن درآید

روز دانشجو (سرکاران امروز و بیکاران فردا) رو به همه دانشجوها از سال اولی گرفته تا سال آخری به خصوص بچه های گل دانشگاه علوم پزشکی ایران تبریک میگم. روز همتون مبارک.


نوشته شده توسط: آیدا

فردا روز دیگریست جمعه 86/9/16 ساعت 2:59 عصر

 

گاه در آن حالی که دوست داریم نیستیم. گاه آنچه می خواهیم به دست نمی آوریم. گاه پیشامدها را در نمی یابیم. گاه زندگی ما را به سویی می فرستد که در اختیار ما نیست. در همین لحظات است که بسیاری از ما به کسی نیازمندیم که به آرامی همدردمان باشد. حامی ما باشد. می خواهم بدانی... با تمام وجود با تو هستم و به یاد آر که گرچه امروز زندگی سخت می نماید اما فردا روز دیگریست.

 


نوشته شده توسط: آیدا

مترسک پنج شنبه 86/9/15 ساعت 7:50 عصر

 

امروز هوای کتابهای قدیممو کرده بودم. همین جوری که داشتم نگاشون می کردم چشمم خورد به کتاب زیست شناسی که تنها کتاب درسی بود که بین بقیه داشت خاک میخورد. تقریبا 4 سالی میشد که بهش سر نزده بودم شروع کردم به ورق زدن. یاد روزهای وحشتناک کنکور افتادم! همین طور که داشتم ورق میزدم چشمم خورد به یه مطلب با عنوان رفتار شناسی که در مورد رفتار جانداران توی شرایط مختلف بحث می کنه و این که این رفتار ها چه جوری شکل می گیره. ما یاد گرفته بودیم که ساده ترین شیوه یادگیری در جانوران عادی شدنه. مثل پرنده های کوچک و زیبایی که روز و شب در مزرعه در پروازند و کشاورز بینوا برای فراری دادنشون موجودی بی زبان و بی تکان و بینواتر از خودش رو به گماشتگی وا می داره تا مگر محصولش رو حفظ کنه بی خبر از اینکه بعد از مدتی پرنده ها موجود ترسناک پرهیبت رو مجسمه گرفته دلی میشناسند که حتی زبون دفاع از خودش رو هم نداره و میفهمند که تنها ترس برادر مرگه نه مترسک. مترسک عادتی میشه تمسخرآمیز برای قهقهه و بازی سرمستانه پرنده ها. شاید او هم اینجوری راضی تره. و این طوریه که آسان ترین روش یادگیری یعنی عادی شدن شکل می گیره.

با خودم فکر کردم شاید ما هم همون پرنده هاییم. همون پرنده های کوچیکی که مترسک زندگی برامون اونقدر عادی شده و اونقدر به فکر برچیدن دانه هاییم که اصلا یادمون رفته به ما می گن موجود زنده یعنی موجودی که زندگی می کنه. یادمون رفته کی بودیم چی بودیم و کی و چی شده ایم. اونقدر به سراغ مترسک نرفتیم که گاهی حتی تیر و کمون پسر بچه های شیطون رو هم فراموش می کنیم. زنده بودن رو فراموش نمی کنیم چون اصلا هر کاری میکنیم برای اونه ما زندگی کردن رو از یاد می بریم. دلم برای مترسک می سوزه اونقدر دلش برای گنجشکها تنگ شده که حتی شبها با چشمهای باز خوابشون رو می بینه و صداشون رو میشنوه که از سر شادی به آسمون بلنده.

کاش یادمون بمونه هر از گاهی سری به مترسک بزنیم. یادمون بمونه بودن پرنده هایی که حتی کنار مترسک طعمه سنگ تیروکمون شده اند و رفته اند و مترسک مونده برای سایر پرنده ها.

مترسک دیگه فقط برای جوجه پرنده هایی ترسناکه که تازه سر از تخم درآورده اند و تازه اونها هم از پدرانشون یاد میگیرند که مترسک نه ترس داره نه خشم. مترسک براشون یه اسباب بازیه که بعد مدتی کنج اتاق رها میشه چون اونها هم می آموزند که اگه به دنبال برچیدن نباشی باد دونه ها رو با خودش می بره و دیگه حتی مترسک هم به دردت نمی خوره. حالا دیگه مترسک فقط یه مترسکه.

دیگه دل کشاورز هم گرفته. دلش برای پرنده هایی تنگ شده که روز و شب به دیدارشون دل خوش کرده بود. پرنده هایی که دیگه هیچ وقت سراغ مترسکشون رو نمی گیرند.

و من هیچوقت فراموش نمی کنم ساده ترین  روش یادگیری موجودات رو.

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: آیدا

سلام چهارشنبه 86/9/14 ساعت 6:8 عصر

                                                            بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
این اولین نوشته من در این وبلاگه. قراره تو این وبلاگ از همه چیز بنویسم پس لطف کنید و بهم بگید که دوست دارید بیشتر چه چیزهایی بنویسم. اگر هم دنبال مطلب خاصی هستید بگید تا براتون بذارم. عنوان وبلاگم رو از یه شعر از شعرهای حمید مصدق گرفتم که خودم خیلی دوسش دارم:

زندگی قافیه شعر من است
شعر من وصف دلارایی توست
در ازل شاید این سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی ورنه
شعر من قافیه اش مردن بود

من هم تمام مطالب این وبلاگم رو تقدیم می کنم به یه نفر که وجودش برام خیلی عزیزه و بهونه قشنگم برای زندگیه.


نوشته شده توسط: آیدا


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

علی جان! عیدت مبارک
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
3273


:: بازدیدهای امروز ::
1


:: بازدیدهای دیروز ::
5



:: درباره من ::

زندگی قافیه شعر من است

:: لینک به وبلاگ ::

زندگی قافیه شعر من است


:: آرشیو ::

زمستان 1386
پاییز 1386



::( دوستان من لینک) ::

اشک مهتاب

:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو